عنوان رمان:وسوسه سیب حوا
نویسنده:رز وحشی و niloofarnaz
تعداد صفحات پی دی اف:۳۳۸
منبع:سایت نودهشتیا
منتشر شده برای کامپیوتر(pdf)، موبایل(java)، اندروید(apk)، اندروید؛ تبلت؛ آیفون؛ آیپد(epub)
خلاصه:شیدا و یاسمن دوتا دوست هستن که تو تهران دانشجو هستن ، سره یه کل کل بچه گانه با دوتا از پسرای دانشگاه قدم تو راهی میزارن که زندگیشون رو تغییر میده و در این بین شیدا در پی اثبات خودش به یکی از دانشجوهاست پاش میلغزه و سروش که عاشقشه با کمک یاسمن میخوان اون رو از این باتلاق بکشن بیرون اما . . .
آغاز رمان:
همیشه از سه شنبه ها بدمون می اومد از اون سه شنبه های سرد و بی روح که باید تو ازمایشگاه مثل ماست وایمیستادیمو از ترس سرمون رو بالا نمی اوردیم ، فضا انقدر وحشتناک بود که وقتی به هم نگاه میکردیم همگی حس میکردیم ویبره بدنمون دائم شده و هیچوره نمیشه سایلنتش کرد.
چه استاد سخت گیری بود این استاد محمدی پور…
وای وقتی که راه میرفت و حرف میزد دیگه کلا نفسامون بالا نمی اومد و قلبمون عینهو قلبه گنجشک تند تند میزد ،
اون روز هم مثل همیشه سروقت و به موقع وارد ازمایشگاه شد و با یه نگاه گذرا بچه هارو برانداز کرد تا ببینه همه هستن یا نه …وای به حال اونی که به موقع سر کلاس حاضر نمیشد ، عملا فاتحشه اش فرستاده میشد و کارش با کرام الکاتبین بود …
خلاصه اینکه محمد پور جلادی بود برا خودش!
اون روز بازم این یاسمن خیر ندیده دیر کرده بود…کجا بودو سرش به کجا گرم شده بود اینو فقط خودش میدونست…
چه استرسی میگرفتم وقتی این یاسی دیر میکرد…اخرم استاد محمدی پور این واحدشو حذف میکرد…یاسی با این اخلاقاش اصلا از استاد خوشش نمی اومد…حالا نه که کسی خوشش می اومد…اما اون بدتر بود ، اونقدر که جرات میکرد مخصوصا سر کلاسایه این استاد دیر کنه و از لجش استاد رو عمدا عصبانی کنه…
ولی خدایی وقتی استاد عصبانی میشد عجب بشر نابی میشد …هیچ نازو عشوه و اشک و ناله ای هم نمیتونست این بشرو رام کنه…
اگه یه روز یاسی و استاد با هم دوئل راه مینداختن اصلا تعجب نمیکردم
خانم شیدا شاهین فر …شیدا شاهین فر…شیدا شاهین فر…
یهویی یکی یه نیشگون ازم گرفتو گفت کجایی تو؟استاد داره صدات میکنه!…
با تته پته گفتم :استاد با منین؟
استاد: نه …با خواجه حافظ شیرازی ام…بله با شمام خانم…حواستون کجاست؟معلوم هست کجا سیر میکنین؟ باز کدوم بازیگر و خواننده و پسری دلتون رو برده که این طوری از کلاس غافل شدین؟
بچه ها زدن زیر خنده…
تو دلم گفتم ،ای کوفت ..ای درد…
وای خدا این استاد ابرو نمیذاشت واسه ادم با این طرز حرف زدنش…ادم حتی اگه عاشقم میشد این میفهمیدو پته و پوته ی ادمو به باد میداد…
دوباره با صدای استاد به خودم اومدم
خانوم شاهین فر؟
هان ؟
کلاس رفت رو هوا .
گفتم اخ ببخشید بله استاد؟
این دوستتون خانم اریانفر چرا نیومدن؟
چیزه استاد الاناست که بیاد حتما یه طوری شده که دیر کرده وگرنه اون که اهل دیر کردن نبود…
استاد: بهرحال وقتی اومدن خودشون با پای خودشون برن بیرون چون من کسی بعد خودم راه نمیدم…
اوه اوه چه اوضاع خیطی بود…حالا من به این بشر چی بگم ؟ کجایی تو ؟اه…
وسطای کلاس بودیم که یهویی یاسی شیلنگ تخته زنان وارد ازمایشگاه شد…یه نگاهی به من کرد و بعد مستقیم رفت سراغ استاد…انگار خودش میدونست چه گندی زده.
نمیدونم رفت به استاد چی گفت که استاد بهش گفت
فقط این دفعه رو میبخشم اما جریمه میشین…
یاسی هم گفت اشکال نداره استاد هر جریمه ای بگین قبوله…
استاد جواب داد
نه تنها شما جریمه میشین این دوستتون خانم شاهین فر هم جریمه میشن…
جانم ؟این دیگهچرا منو قاطی میکنه؟ به من چه این دختره ی خیر ندیده دیر اومده…من چرا باید جریمه بشم…استاد این دفعه رو کرد به جفتیمون و گفت
خانم اریانفر به خاطر دیر اومدنشون و شما به خاطر اینکه امروز اصلا حواستون سرجاش نیست فکر نکنین من نمیفهمم ها…خیلی هم خوب می فهمم …تو دلتم منو فحش نده…جریمه سنگین نیست فقط باید ازمایشایه دو جلسه قبل رو یه بار دیگه انجام بدین تا حواستون سرجاش بیاد…خانم اریانفر دیگه دیر نکنن و شما هم عشقو عاشقیاتونو سرکلاس نیارین…
این حرفو که گفت تمام پسرایه کلاس زدن زیر خنده…اب شدم از خجالت …این لعنتی چرا با من این طور صحبت میکرد اصلا امروز چه مرگش بود؟ چرا دق دلیاشو سر من داشت خالی میکرد…عشقو عاشقیم کجا بود…یه نگاهی انداختم به سروش و دیدم قرمز شده و روشو برگردونده …
فهمیدم کار کار اونه…لعنت به تو سروش…لعنت به تو با اون نگاهای عاشقانه ات که حتی سرکلاسایه این استاد هم دست بردار من نیستی . اخه ادم عشق و عاشقیات و نگر دار برا کافی شاپی رستورانی چه بودنم پارکی ، بابا لااقل سرکلاس این یکی کمتر نگام کن…ای ضایع..ای وامونده …ای بدبخت…نشونت میدم… بزا کلاس تموم بشه
یاسی که خوش خوشانش بود…دیر کرده بود جریمه اشم که شریک شده بود…دیگه چی میخواست از این بهتر؟
کلاس که تموم شد پرسیدم
معلوم هست تو کدوم گوری بودی که دلیلتم واسه استاد قابل قبول بود؟
یاسی گفت هی روزگار …تصادف کردم یه موتوری بهم زدو در رفت منم بدنم کوفته نتوستم به موقع خودمو برسونم…هیچکسم نبود به داد من برسه اصن یه وعضی …
گفتم یاسی الهی بگردم طوریت که نشده چرا نرفتی بیمارستان؟موتوریه چی شد؟چرا دادو فریاد نکردی؟چرا…چرا؟؟؟؟
یهویی یاسی پقی زد زیر خنده و گفت
تصادفم کجا بود…باور کردی؟ب ا بچه های خوابگاه رفته بودیم دوست پسر نازیو ببینیم اونم که نیومد…
وای خدا یاسی…الهی تیکه تیکه شی..الهی خیر نبینی…الهی بترشی ..الهی غضنفر بیاد شوهر تو بشه…الهی…الهی…
اخا ما به غضنفرشم راضیم . حرفیه ؟ اما تو مثله اینکه به یکی دیگه راضی هستی
من به خاطر تو و اون پسره ی احمق جریمه شدم…میفهمی…ابروم رفت…اون پسره ی احمق ان چنان بهم نگاه میکنه که حتی استادم فهمیده…حالا این استاد احمق عوضی به جای اینکه اونو تنبیه کنه منو جریمه کرده …به خاطر چی ؟ فقط به خاطر اینکه من تو فکر بودم …
استاد هم فهمیده تو چه مارموزی هستی
نخیر . اون استاد ای کیو هم فکر کرده من تو فکر این سروش دیوونه ام…تو هم که دیگه بدتر رفتی خوش گذرونیاتو کردی اومدی دروغم گفتی
دروغ گفتم که گفتم . یه دونه اش حلاله
حالا کاش دوست پسرشو دیده بودی …دلم نمیسوخت…اونم ندیدی که…اه …اه ..اه…شیش ساعت اضافه کلاس داشتن میدونی یعنی چی؟ یعنی جلسه دیگه همه میرنو منو تو باید وایستیم دو تا ازمایش دفعه قبلو دوباره انجام بدیم…از جفتتون نمیگذرم…این وسط ، جلو ملت هم سنگ رو یخ شدیم…اخه ارزششو داشت؟؟؟
یاسی طبق معمول داشت واسه من فلسفه میبافت که چند تا از پسرا اومدن سراغمون…
چطورین خانوما؟ کشتی هاتون غرق شده
یاسی زود پاچه گرفت : خفه شید . خودتون ازمایش رو دوباره تکرار کنین ببینم کشتیهاتون وضعیتشون چطوره
یعنی عرضه یک جریمه اکنسل کردن هم ندارین…به شما هم میگن دختر اخه…
یاسی گفت :یعنی چی ؟یعنی میگین چیکار کنیم؟
شماها دخترین …برین ببینین دخترایه دیگه چیکار میکنن شماها هم همون کارو بکنین…
خدایا این احمقا چی میگفتن…نمیفهمیدم…هم من خنگ میزدم هم یاسی…
یکیشون گفت: کافیه شیدا یه نموره صداشو نازک کنه و یاسی هم یه نموره کرشمه بیاد…همین …تموم …جریمه کنسل…هرچند شما دو تا عرضه همین کارارو هم ندارین…اگه داشتین که اوضاعت این نبود…
تازه منو یاسی دوزاریمون افتاد که اینا چی میگن…
یهویی یاسی رفت جلو و تو صورت پسره واستادو گفت
اولا که بی عرضه خودتی و هفت جدو ابادت…ثانیا هم که ما اهلش نیستیم…
پسره که کپ کرده بود یهویی گفت
اولا که درست حرف بزن ثانیا هم که نگو اهلش نیستیم بگو عرضه و جنمشو نداریم…
دیگه عصبانی شدم ایندفعه نوبت من بود که برم جلو…رفتم تو صورتش نگاه کردمو گفتم خیلی بچه ای که بخوای درباره ی عرضه و جنم ما حرف بزنی حالا که حرف زدی باید تا اخر حرفت وایستی…من اگر این جریمه رو کنسل کنم تو چیکار میکنی؟
پسره و دوستاش به هم نگاه کردنو یه چشمکی به هم زدنو و گفتن زکی گنده برندار که توش میمونی ها…
حالا باشه اگر تونستین جریمه اتونو با این کارا کنسل کنین من کل کلاسو شیرینی میدم…
یهویی انگار با یاسی یه فکری زد به سرمون…همیشه همینجور بودیم ، فکرامونم با هم به ذهنمون میرسید…ی
اسی گفت و اگه ما یه کاری فراتر از این کاری که شما میگین بکنیم چیکار میکنین؟
من هم به دنبال حرف یاسی گفتم
اره راست میگه چیکار میکنین اگر منو یاسی استاد رو رام خودمون بکنیم؟
پسرا یهویی به هم نگاهی انداختن…انتظار این حرفو نداشتن…احتمالا اصلا به ما دو تا نمیخورد این کاره باشیم که اینا اینطور کپ کرده بودن… یکیشون
گفت منظورت از رام دوستیو ایناست دیگه؟؟؟
دوتایی جواب دادیم اونش که به خودمون مربوطه اما محض اطلاع جناب عالی شاید یه چیزی هم فراتر…
میخواین یا نه؟ پایه ی یه جریمه ی سنگین یه شرط بندی سنگین هستین یا نه؟
همشون به هم نگاهی کردن تقریبا مات مونده بودن…در نهایت یکیشون گفت اکی قبوله…تو محوطه دانشگاه حاضرم
جفتتونو سواری بدم اگر فقط بتونین یه نشونه یه عکس یا هر چیز دیگه ای بیارین از اینکه تونستین ذره ای استاد محمدی پور رو رام کنین چه برسه به اینکه جلوتر از این چیزا هم برین…شما دو تا مال این حرفا نیستین…تموم
یاسی گفت باشه منتظرمون باش به همین زودی…
منم چشمکی زدمو به نشونه ی پیروزی دستمو تکون دادمو خداحافظی کردم.
نوشته دانلود رمان وسوسه سیب حوا اولین بار در پاتوق رمان | دانلود کتاب و رمان پدیدار شد.