Quantcast
Channel: پاتوق رمان |دانلود کتاب و رمان »دانلود رمان epub
Viewing all articles
Browse latest Browse all 74

دانلود رمان ستاره های آرزو

$
0
0

عنوان رمان:ستاره های آرزو

نویسنده:سمانه صالحی

تعداد صفحات پی دی اف:۱۶۸

 

منتشر شده برای کامپیوتر(pdf)، موبایل(java)، اندروید(apk)، اندروید؛ تبلت؛ آیفون؛ آیپد(epub)

 

خلاصه:ستاره دختر یک خانواده متعصب است که با وجود تمام سخت گیری ها دل به عشق وهاب می سپارد، در این بین خانواده برای ازدواج او با رحیم پسر دایی ستاره اصرار می کنند …

 

 

 

 

 

آغاز رمان:
درمیان هیاهوی بچه ها از آموزشگاه خارج شدند:
-بازم دارم بهت می گم مرضیه فکر آرش رو از سرت بیرون کن.سخته می دونم ولی عاقلانه فکر کن.تو داری بااین کارات خودت روبه آرش تحمیل می کنی.من مطمئنم اگه به همین روش ادامه بدی آینده خوبی درپیش نداری…
-چه کار کنم ستاره؟به خدا دست خودم نیست.نمی تونم بدون آرش ادامه بدم.واقعا دوسش دارم ولی اون نمیخ واد بفهمه.آرش شده بخشی از زندگی من….من در کنارش احساس آرامش می کنم…
-از کدوم آرش حرف می زنی؟!یه کم به زندگیت نگاه کن ببین داری با دستهای خودت همه چیز رو خراب می کنی.
-ولی ارش منو دوست داره من مطمئنم.
-آرش یه زمانی تو رو دوست داشت منم قبول دارم ولی به رفتار اخیرش یه کم فکر کن ببین دلیل این همه بی توجهی آرش نسبت به تو چیه؟دست از رفتارهای بچه گانت بردار مرضیه آینده خودت روخراب نکن.به خودت نگاه کن تو از زیبایی هیچی کم نداری.چرا آنقدر خودت رو دست کم می گیری؟چرابه خاطر رسیدن به عشقی که معلوم نیست آینده اش چی می شه التماس می کنی؟
ستاره بار دیگر نگاه عمیقی برچهره همچون برف مرضیه که در اثر سوز سرمای زمستان به سرخی مبدل شده بود انداخت؛در چشمهای آبی رنگش نشانی از آرامش نبود.ابروهای باریک وکمانی اش از شدت نگرانی درهم گره خورده بود اما جذابیت خاصی به همراه داشت.مرضیه موهای پریشانش را زیر مقنعه پنهان کرد وبا چشمهای پراز اشک نگاهی به ستاره انداخت وگفت:
-من بدون آرش می میرم…چطور خودم رو از زندگی آرش کنار بکشم…؟
-از خدا کمک بگیر.ازش بخواه که تنهات نذاره.من مطمئنم که تو می تونی بدون آرش هم به راحتی به زندگیت ادامه بدی…
در همنی حین صدای ترمز اتومبیلی آلبالویی رنگ نظرشان را جلب کرد.
-دخترخانمهای محترم کجا تشریف می برن…؟
هردو نگاهشان را به طرف اتومبیل که در کنارشان ایستاده بود انداختند.مرضیه با دیدن دو سرنشین اتومبیل لبخند شیرینی زد وگفت:
-خدای من…ببین کی تو ماشینه؟!آرش و…پسر عموش وهاب!
ستاره با شنیدن صدای مرضیه نگاهی به دو پسر جوان دورن اتومبیل اندخت وهاب را نمی شناخت اما از چهره اش مهربانی می بارید.پسر خونگرمی به نظر می رسید.چشمهای درشت ومیشی رنگ ابروهای پهن وکشیده،بینی خوش فرم ودهان کوچک وپوست سبزه اش ترکیب زیبایی را ایجاد کرده بود اما آرش برخلاف وهاب پوستی گندمی وموهایی خرمائی رنگ داشت وبا چشمهای میشی رنگ پر از کینه اش به آن دو خیره شده بود.
مرضیه روبه آرش کرد وگفت:
-آرش….تو اینجا چکار می کنی؟!
ستاره اخم کرد وبا آرنج به پهلوی مرضیه کوبید وآرام کنار گوشش گفت:
-تو همین الان به من قول دادی که فراموشش کنی.فورا یادت رفت؟
-ببخشید ستاره جون دست خودم نبود.به خدا آرش رو که می بینم تمام ذهنم درگیر می شه…
درهمین حین صدای آرش به گوش رسید که با لحنی زننده گفت:
-شما دوتا چی دارین به هم می گین…؟
وبعد نگاهی به مرضیه کرد وادامه داد:
-بیا بشین تو ماشین می خوام باهات حرف بزنم….
ستاره بانگاه به مرضیه سعی کرد مانع او شود:
-بیشتراز این خودت رو کوچیک نکن.رفتن تو فایده ای ندره.بازم یه سری اراجیف تحویلت می ده ودوباره اعصابت روبه هم می ریزه.همین الان همه چیز رو تموم کن.از خودت قدرت نشون بده بگو که باهاش نمی ری…
مرضیه تردید داشت.عشق به آرش چشمهایش رابه روی همه چیز بسته بود.درجواب ستاره گفت:
-نمی دونم چکار کنم…
آرش عکس العمل تندی نشان داد وگفت:
-ببخشید که مزاحم وقت شریفتون می شم لطف کنید سوار شید البته اگه صحبتهاتون تموم شد…!من زیاد وقت ندارم.
ستاره روبه آرش کرد وجواب داد:
-ما خیلی دیرمون شده باید زود برگردیم خونه وگرنه خانواده هامون نگران می شن…
آرش به طرف وهاب که پشت فرمان نشسته بود برگشت وبا خنده ای تمسخر آمیز گفت:
-ببین خانم چی می گه وهاب!تاجایی که من یاد دارم مرضیه هیچ محدودیتی تو خانواده نداره حتی اگه سه روز هم به خونه نره هیچ کس نگرانش نمی شه…
ودوباره با جسارت تمام روبه ستاره ادامه داد:
-شما اگه دیرتون شده می تونید تشریف ببرید.فکر نمی کنم حضور شما لزومی داشته باشه!
وبار دیگر نگاه تندی ب مرضیه کرد وگفت:
-چه کار می کنی؟میای یاما بریم؟
مرضیه که سعی می کرد آرامش خودش را حفظ کند آرام در کنار گوش ستاره گفت:
-فقط همین یه بار ستاره قول می دم همین امروز همه چیز رو تموم کنم.خواهش می کنم که تو هم همراه من بیا من در مقابل حرفهای آرش زبونم بند میاد.نمی تونم جوابش روبدم.قول می دم جبران کنم.تو روخدا تنهام نذار.
-توچی داری می گی مرضیه؟!توکه از وضع خانواده ما خبر داری همین چند لحظه هم اشتباه کردم که کنارت موندم.تو اصلا می دونی اگه یه اشنا منو تو این وضع ببینه وبه گوش بردارهام برسونه چی پیش میاد؟توکه خوب اونا رو می شناسی.
-خواهش می کنم ستاره…توچطور می تونی من رو تو این وضع تنها بذاری؟من تنها دوست توام.
وهاب که متوجه صحبتهای آن دو شده بود روبه ستاره گفت:
-نا سلامتی شما باهم دوست هستید چرا خواهش بهترین دوستتون رو رد می کنید؟
ستاره در جواب وهاب اخمی به ابروهایش آرود وروبه مرضیه پاسخ داد:
-هرچی پیش بیاد مسئولش خودتی.بهت بگم مرضیه من زیر بار حرفای زور آرش نمی رم ها.هرچی بگه جوابشو می دم.اگه بایان قضیه مشکل نداری همراهت بیام؟
-نه ستاره تو فقط بامن بیا اون وقت مختاری هرچی دلت می خواد بارش کنی.
هردوسوار اتموبیل شدند ولحظه ای بعد اتومبیل به حرکت درآمد.مرضیه نگاهی به چشمهای قهوه ای رنگ آرش کرد وگفت:
۰اگه کاری داری بگو ما باید زود برگردیم؟
وآرش با قاطعیت جواب داد:
-روحرفایی که بهت زدم فکر کردی؟
-احتیاجی به فکر کردن نبود این تصمیم روخودت به تنهایی گرفتی من هیچ دخالتی تو این موضوع نداشتم.
-ببین مرضیه صدبار بهت گفتم یه بار دیگه ام می گم.ادامه دوستی ما هیچ نتیجه ای نداره.
-اگه تو بخوای وبارفتارت همه چیز رو خراب نکنی می تونیم به نتیجه هم برسیم.
-توچرا حرف تو گوشت نمی ره؟من نمی تونم ادامه بدم دیگع از این وضع خسته شدم.
اشک در چشمهای مرضیه حلقه زد جواب داد:
-از چی خسته شدی آرش؟ایناهمه اش بهانه ست من برای توچی کم؟به خاطر این که احساس نکنی نسبت به تو بی اهمیتم حاضر شدم حرف پدر ومادرم روهم بذارم زیرپام.من به خاطر تو از تمام لذتهای زندگیم گذشتم اون وقت تو می گی خسته شدی؟آخه از چی؟
اشک از چشمهایش سرازیر شد نگاهش را به طرف شیشه اتومبیل برگرداند وسعی کرد آرامشش را حفظ کند.شنیدن حرفهای آرش برای ستاره غیر قابل تحمل بود.از شدت حرص دندانهایش رابه هم می سایید.آرش بی توجه به اشکهای معصومانه مرضیه ادامه داد:
-یه بار شد ما بخوایم دو کلمه حرف حساب بزنیم تو نزنی زیر گریه؟فکر می کنی با دیدن اشکهات نظرم راجع به این تصمیم عوض می شه؟نه مرضیه خانم این طوری نیست دوستی مایه دورانی داشت که دیگه به اتمام رسید!
هضم حرفهای ارش برای مرضیه عذاب آور بود اما هق هق گریه امان جواب دادن به او را نمی داد.کاسه صبر ستاره لبریز شد.نگاه تندی به آرش کرد وگفت:
-بس کن دیگه آرش…توبا این حرفات روح مرضیه رو سوهان می کشی.با این کارات چی رو می خوای ثابت کنی هان؟فکر می کنی مرضیه بدون تو می میره؟نه آقا آرش اشتباه می کنی مرضیه بدون تو خیلی راحت می تونه به زندگیش ادامه بده.اما حیف….حیف مرضیه که تمام احساساتش رو حروم تو کرد.از نظر من تو اصلا لایق این همه عشق وعاطفه نبودی!
آرش در مقابل حرفهای ستاره با عکی العملی تند جواب داد:
-کسی از شما نظر نخواست پس بهتره ساکت بمونید!
وهاب نگاهی به آرش کرد وگفت:
-آروم باش ارش با داد وفریاد که کار درست نمی شه.
ستاره ادامه داد:
-آخه می دونید چیه آقا وهاب حرف حقیقت همیشه تلخه.آرش اگه به یاد بیاره که برای برقراری ارتباط با مرضیه چقدر سختی کشید تا تونست راضیش کنه حالا انقدر راحت از جدایی حرف نمی زنه.
وبعد روبه آرش گفت:
-چرا طفره می ری آرش؟تو که با مرضیه رودروایسی نداری.چرا بهونه الکی می اری؟چرابهش نمی گی که پای یکی دیگه درمیونه؟یکی مثل مرضیه که فقط دوسه ماه برات تازگی داره وبعد که دلت رو زد مثل یه تیکه آشغال زیر پات لهش می کنی!
چهره آرش از عصبانیت سرخ شده بود طوری که دیگر نتوانست خودش را کنترل کند وبا فریاد جواب داد:-آره من یه آدم عوضی ام.زندگی شخصی من فقط به خودم مربوطه.دوست دارم این جوری زندگی کنم.اصلا می دونی چیه مرضیه ستاره راست میگه ممن دیگه ازت خسته شدم ازت بدم میاد همه اون حرفهایی که بهت می زدم دروغ محض بود دوستت نداشتم دروغ بود…
وبعد روبه ستاره ادامه داد:
-دوست عزیزت چی راجع به من بهت گفته که از من یه اژدها ساختی؟چی بهش گفتی مرضیه؟گفتی که من بهت قول ازدواج داده بودم وحالا دارم می زنم زیرش؟من هیچ قولی به مرضیه ندادم ستاره.قرار ما از اول یه دوستی ساده بود نه بیشتر….پس چرا لال مونی گرفتی مرضیه،چرا چیزی بهش نمی گی؟
مرضیه درمیان هق هق گریه فریاد می کشید:
-بس کنید دیگه…تو رو خدا تمومش کنید…

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته دانلود رمان ستاره های آرزو اولین بار در پاتوق رمان | دانلود کتاب و رمان پدیدار شد.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 74

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>