عنوان رمان:سنگدل های دوست داشتنی
نویسنده:معصومه آبی
تعداد صفحات پی دی اف:۸۲۰
تعداد صفحات جاوا:۳۹۸۵
منبع:سایت نودهشتیا
منتشر شده برای کامپیوتر(pdf)، موبایل(java)، اندروید(apk)، اندروید؛ تبلت؛ آیفون؛ آیپد(epub)
خلاصه:گلی بعد از سالها یزدان رو پیدا می کنه ، یزدانی که خیلی بهش نزدیک بود ! ولی یه چیزهایی این وسط تغییر کرده و چیزهایی هنوز ثابتِ ! اما گلیِ ما بدجور دلش شکسته . . بدجور رنج کشیده . . . با دیدن یزدان داغش تازه میشه . . . تصمیم گلی چیه ؟ می خواد چی کار کنه با یزدان ؟ سرنوشت چه بازی ای براشون تدارک دیده ؟ اصلا نسبت این دوتا چی بوده ؟ چی توی اون گذشته بوده که گلی رو یه سنگدل کرده ؟ این داستان عاشقونه ی آرومی نیست . . .
آغاز کتاب:
قدم هایم آرام بود . . . شاید برخلافِ درونم !
درونِ پر از تشویش و نگرانی ام !
دستم را بر رویِ در گذاشتم و هلی به آن دادم . . . هوایِ گرمِ سالن صورتم را نوازش کرد . . پیرزن نگاهی به من کرد :
- اومدین ؟ شما گلنار خانمین ؟
سری به تایید تکان دادم ، با دست اتاق را نشان داد . . . قلبم بی قرار می کوبید به استخوانهایی که او را به اسارت کشیده بودند . . .
دستگیره ی در را لمس کردم ، لب گزیدم ، چشم بستم و بعد . . .
در که به دیوار برخورد کرد ، پلکهایم را گشودم . . .
منتظر مجازاتش بودم ولی این . . . فرای تصوراتم بود !
چشم هایش ، همان لعنتی هایی که دل سپردم به تاریکی شان ، گرد شد و بعد . . قطره قطره اشک !
پوزخند زدم :
- بــــــــه ! یزدان خان . . . مشتاق دیدار . . .
لب های خشکش را از هم فاصله داد :
- گلی جان . .
اخم هایم به آنی در هم کشیده شدند ، لعنتی همان صدا را داشت ! :
- چطور جرات می کنی هنوز اسمم رو مخفف بگی ؟
لبش کمی کش آمد ، کمرنگ لبخند زد :
- چون هنوزم گلیِ منی . . . عزیز دلم !
آخ ! آخ که طبل ها به صدا در آمدند !
نزدیک تختش شدم . . نگاه به تنش کردم . . بی جان بود ! حسی نداشت . . .
دستم را تکیه زدم به لبه ی تخت ، کمی سر کج کردم :
- تنها شدی ؟ سرمه جونت کجاست ؟
لب گزید ، عمیق نفس کشید :
- عذابم نده گلی . . بذار سیر نگات کنم . . . خیلی وقت ندارم . .
دست هایم چنگ شد بر روی یقه ی پیراهنش :
- کجا ؟ باید بمونی . . . باید تاوان بدی !
گردنش خم شده بود . . . بغض درون صدایش خودنمایی می کرد :
- گوش نمی دی به حرفم ؟
گوش ؟ اصلا گوش چه بود ؟ گوش چه نقشی داشت در داستان پر دردِ من ؟ چه کسی گوش هایش را سپرده بود برای شنیدن غصه هایم ؟ به چه گوش می دادم ؟
با نفرت به روی تخت پرتش کردم :
- نه !
ناله زد :
- گلی . . . . .
پشت دستم که بر لبانش نشست ، چشم بست . . آرام گرفت . . . حقم بود این زدن ها ، نبود ؟
حق آن دختر بزک کرده بود ، نبود ؟
بلند شدم ، کیف به دست گرفتم :
- سرمه جونت هم که می خواد بره ! تو رو می خواد چی کار کنه ؟ بذاره آسایشگاه ؟
اشک شره کشید از میان پلک های بسته اش . . بغض کردم . . . نگاه دوختم به دستانش . . دست هایی که روزی حصار تنم بود . .
عقب کشیدم . . . زمزمه کردم :
- من هنوز باهات کار دارم یزدان خان . . . هنوز تموم نشده !
●●●●
دانا یکسره حرف میزد و گوش هایم بدهکار حرف هایش نبود !
دستم را میان پنجه های مردانه اش قفل کرد :
-گوش میدی گلی ؟
شانه بالا انداختم و باز نگاه دوختم به خطوط کتاب . . . دست زیر چانه ام زد :
- قربونت برم چرا ردش می کنی ؟
او که نمی دانست . . او که خبر نداشت !
بی حوصله گفتم :
- ول کن دانا . . . اصن از قیافه اش خوشم نمیاد . .
اخم کرد :
- پنج سالِ هر کی میاد یه چیزی میگی . . . از قیافه ی یکی خوشت نمیاد . . یکی زیادی چاقِ اون یکی زیادی لاغر . . . یکی ابروی راستش بلندتر از ابروی چپش بود . . اون یکی چون موهاش سیاه بود خوشت نمی اومد . . چه دردتِ گلی ؟
برادرِ کوچکترم چه می دانست کار از بیخ مشکل دارد ! او چه می دانست میان قلبم جنگی به پاست ! چه جهنمی قلب کوچکم را احاطه کرده . . .
دستش را نوازش گونه کشید بر روی موهایم :
- آبجی . . . یزدان دیگه تموم شد . . به فکرِ یکی دیگه باش !
پوزخند زدم . . یزدان ناتمام بود برای من ! بی نهایت ! انتها نداشت این درد ، این مرد !
نیم نگاهی به صورت متعجبش انداختم :
- اگه بگم یزدان رو پیدا کردم چی ؟
بهت از چشم هایش که هیچ ، از ذره به ذره ی صورتش مشخص بود . . ناباورانه لب هایش را به حرکت در آورد :
- شوخی می کنی ؟
بلند شدم و کتاب را روی تخت پرت کردم :
- به قیافه ی من میاد شوخی کنم باهات ؟
برخاست و قبل از خروجم از اتاق دستم را گرفت :
- ولی گلی ، یزدان زن داره ! حتی ممکنِ بچه داشته باشه !
نوشته رمان سنگدل های دوست داشتنی اولین بار در پاتوق رمان | دانلود کتاب و رمان پدیدار شد.