عنوان رمان:یادم تو را فراموش
نویسنده:fArzane.Far
تعداد صفحات پی دی اف:۷۳۶
تعداد صفحات جاوا:۲۴۵۳
منبع:سایت نودهشتیا
منتشر شده برای کامپیوتر(pdf)، موبایل(java)، اندروید(apk)، اندروید؛ تبلت؛ آیفون؛ آیپد(epub)
خلاصه:
بغض داری؟
آروم نـیستی؟
دلت بـــراش تـنگ شده!
حــــوصله هـیـچـکسو نــــداری؟!
حالا…
یــاد لحظه ای بیفت کـه
اون هــمه ی بی قــــراری هــای تــــو رو دیــــــد
امـــــــا !!!چـشمـاشـو بست و هیچی نگفت … !
و اما :
یادم تو را فراموش, قصه ی آدم های واقعی , توی دنیای واقعی
قصه ی یه عشق … یه حس … یه زندگی
یه امید
امیدی که پر پر میشه
زندگی که آروم و آهسته رو به نیستی میره
در اثر یه فاجعه…یه هوس
یه خیانت
یه بی لیاقتی ساده … همه چیز ساده
به سادگی یه عشق
یه فراموشی
یه یاد
یادی که فراموش میشه..
آغاز کتاب:
دارم میسوزم…
داره میسوزه…
مثل دیروز…مثل امروز…
مثل همیشه…
میسوزم از آتیشی که خودم با پاهای خودم واردش شدم…
میسوزه از آتیشی که توی وجودش به پا کردن ….
ناخواسته…
بدون اینکه حق انتخابی داشته باشه…
دستم رو میزارم روی معده ام…
پر فشار…
سوزشش انقدر عمیقه که از درد چشمام رو بیشتر روی هم فشار میدم…
بعضی وقتها حس میکنم این معدم نیست که میسوزه…
این قلبمِ که اینجور میسوزه و هر ثانیه به آتیش کشیده میشه…
شاید…
تمام زندگی من پر شده از شاید ها…
نباید ها…
باور های غلط…
یادهای فراموش نشده…
یادهای پر خاطره…
چشمهای بی خوابم هنوز بسته است…
اصلا دلم نمیخواد بازش کنم…
دلم نمیخواد دیگه نگاهم به هیج ها بیوفته…
من با چشمان بسته هم میتونم فضای دلگیر و گرفته ی اتاق خوابِ مشترکم رو تصور کنم…
با همون چشمای بسته از جام بلند میشم و روی تخت به هم ریخته میشینم…
تختی که به هم ریختگی اش حاصل بی خوابی منه … حاصل جون کندن های شبانه
حاصل نبودنش…
یه تخت خواب دونفره…
حالا دیگه واسه جسم ضعیف من بزرگه…
زیادی بزرگه…
همین بزرگیش من رو میترسونه و بی خواب میکنه…
آره من از تختِ بدون حضور اون میترسم…از خواب بدون اون…از خونه ی بدون حضور اون…
من حتی از زندگی بدون اون هم میترسم…
من دیگه دارم از همه چی میترسم…
دستم رو میکشم روی پیشانی خیس از عرق سردم…
سرم درد میکنه…
باز هم همون میگرن و سرگیجه لعنتی …
مثل اکثر صبح ها…صبح هایی که بی اون صبح میشه…
آروم چشمام رو باز میکنم…
چشمایی که خیلی وقته دیگه روشنایی رو نمیبینه…
حس نمیکنه…
همه جا تیره اس…گرفته…
پر از مه…
همه جا خاکستریه…مثل زندگیِ مشترکم…
نگاه خسته از بی خوابی شبانم میوفته روی پرده های تیره و کشیده…
پرده هایی که هیچ وقت کنار نمیره…
دیگه نمیره…
اون لعنتی میدونست که من متنفرم از سیاهی…
از گرفتگی…
حالا انگار که خودمم عادت کردم به این همه خاکستری بودن…انگار دیگه تلاشم ته کشیده…
توانم تموم شده….
دیگه نمیتونم مقابله کنم…
نه مطمئنا من دیگه نمیتونم دووم بیارم…
منی که دیگه امیدی ندارم برای جنگیدن…
برای صبور بودن…
پتوی چروک خورده ی تازه عروسانم رو کنار میزنم و تن لَخت و سُستم رو میکشم طرف آینه ی درآور …
آینه ایی که این روزها به طرز غریبی غبار گرفته…
مثل درونِ من…
انگشت اشاره ام رو میکشم روی پوست صورتم …
زیرچشمام …
آینه ی غبار گرفته و پُر لَک هم ، داره ملامتم میکنه…
سرزنش…
گلایه میکنه از دیدن چشمهای گود رفتم…
از خط کبودی که انگار فقط من و این آینه ی کثیف شاهدش هستیم…
سعی میکنم به تصویر دختر توی آینه لبخند بزنم…
دختری که شاد نیست…
میخوام دلش رو بدست بیارم…
دلی که ازم رنجیده…
از تصمیمم…
از رفتارم…
از ریسک بزرگی که به قیمت جوونیم تموم شد…به قیمت تمام هستیم…
ولی من هنوز هم نمیخوام قبول کنم…
نوشته دانلود رمان یادم تو را فراموش اولین بار در پاتوق رمان | دانلود کتاب و رمان پدیدار شد.