عنوان رمان:اشارات نظر
نویسنده:گیسیا(سنجاقک)
تعداد صفحات پی دی اف:۶۰۱
تعداد صفحات جاوا:۳۲۵۸
منبع:سایت نودهشتیا
منتشر شده برای کامپیوتر(pdf)، موبایل(java)، اندروید(apk)، اندروید؛ تبلت؛ آیفون؛ آیپد(epub)
خلاصه: بار دیگر ماجراى عشقى ممنوعه اما شاید از جنسى دیگر!عشقى ممنوعه با نفس هاى عجین شده به خیانت..ناهید حکایت ما طعم گس عشقى را تجربه مى کند که پیش از پیدایش محکوم به سقط و نابودى است..ناهید دختر جوانى است که عاشق مردى مى شود که اختلاف سنى زیادى با او دارد.اما عشق او با همه مخالفت ها و پستى و بلندى ها به سرانجام مى رسد و اکنون پس از دو سال زندگى مشترک …
آغاز کتاب:
-Dress Code دیگه چه صیغه اییه؟!
نگاهم روى مامان در حال ورق زدن بورداى لباس ثابت مانده که از پشت شیشه عینک نگاهى سرسرى به من مى اندازد و با خودکارى که در دست دارد شکلى از سر بى حوصلگى در هوا مى کشد.
-نمى دونم والا، از خودش بپرس!
مى خواهم بلند شوم اما با صدایى که در آن رگه هاى کلافگى بیداد مى کند, ادامه مى دهد
- فکر مى کردم شما دو تا قر و فر داشتید, اما این یکى دست شماها رو از پشت بسته!
بى حوصله چشم مى چرخانم و از اتاق کار او بیرون مى روم. بابا در راهرو, پشت میز تلفنى نشسته که چندین سال است که هر جایى هست به جز روى آن میز.
- مى رى خونه؟!
کیفم را از آویز جا لباسی بر مى دارم
-نه، منتظر نیما مى مونم که بیاد ببینم چى مى گه و حرف حسابش چیه!
دفترچه به دست نگاهم مى کند و با سر به کیف مانده بین دست هایم اشاره مى کند
-پس چرا شال و کلاه مى کنى؟!
گوشى را از کیف بیرون مى کشم و تکان مى دهم
- این رو مى خوام
دفترچه را کنار مى گذارد و در حال بلند شدن با لحن بامزه اى مى پرسد
- آقات در چه حاله؟! کم پیدا شده
لبخند می زنم
- رفته تبریز، بعد از ظهر برمى گرده
به سمت آشپزخانه راه مى افتد و من هم سر در گوشى به دنبال او
- کارى رفته یا مامانش اینا؟!
مى خندم
-هر دو. مگه فرقى هم داره؟! پیش “مامانش اینا” رفتن خودش یه جور کار خطیره!
-از قول من بهش بگو خیلى وقته مارس نشده!
همانطور خندان آماده جواب دادن هستم که پیامى مى گیرم
-سلام بانو! من با احمد آبادى تو فرودگاهم و بعد هم مى رم بیمارستان. شب مى بینمت
صداى بابا را مى شنوم که در حال چاى ریختن, ریزه ریزه غرغر مى کند
- اون از “Dress Code” و این هم از دختره… تو این دنیا نیستین!
مى شنوم اما جواب نمى دهم و مى نویسم
-همبازیت مى گه چند وقت مارس نشدى!
شکلک لبخند مى فرستد
- اونجایى؟!بگو دربست مارسِتَم حاجى جان!
گوشى را پشت و رو روى میز مى گذارم و با لبخند به بابا با آن ابروهای پر پشت و خاکستری نگاه می کنم
- خوب بلندتر بگید که من هم بشنوم!
با سر به گوشى روى میز اشاره مى کند
-تو به بازى کردن با اون بیلبیلک برس. اون از شاه پسر ما با اون انتخاب اشتباه و…این هم از تو که دو دقیقه اومدى اینجا که مثلا ما رو ببینى اما کَانَهُ سریش چسبیدى به این ماسماسک!
لبخند خسته اى مى زنم و خونسرد می گویم
-هم تخته شما سلام رسوند و گفت بگم که “مارسِتَم حاجى جان”!
ورق برمى گردد و چشمهاى بابا در حالى که لب به استکان چاى چسبانده, برق مى زند
-بگو بى معرفت شدى رفیق…دو ماهه بازى نکردیم!
نوشته دانلود رمان اشارات نظر اولین بار در پاتوق رمان | دانلود کتاب و رمان پدیدار شد.