Quantcast
Channel: پاتوق رمان |دانلود کتاب و رمان »دانلود رمان epub
Viewing all articles
Browse latest Browse all 74

دانلود رمان تصویر یک رویا

$
0
0

عنوان رمان:تصویر یک رویا

نویسنده:لیلا.م

تعداد صفحات پی دی اف:۳۱۲

تعداد صفحات جاوا:۱۸۳۱

منبع:سایت نودهشتیا

 

منتشر شده برای کامپیوتر(pdf)، موبایل(java)، اندروید(apk)، اندروید؛ تبلت؛ آیفون؛ آیپد(epub)

 

خلاصه: لیلی از زندگی بریده ، به خاطر نقص عضوی که داره منزوی شده تا از نگاه پر از حرف ، ترحم ، تمسخر دیگران دور باشه ، خودش رو مسبب سختی ها و تلخی های زندگی اطرافیان نزدیکش می بینه ، پیله ای دور خودش تنیده و خیال بیرون اومدن از این پیله رو نداره ، پرواز رؤیایی دور و درازه برای لیلی ، اما لطف خدا ، تقدیر و زندگی چیزهایی تو چنته دارن که دیدگاه لیلی رو نسبت به خودش و زندگی عوض می کنن ، لیلی راهی رو پیدا می کنه برای زندگی کردن نه فقط نفس کشیدن ….

 

آغاز کتاب:
صدای خنده و شادی و هیاهویی که از حیاط میاد ، وسوسه ام می کنه واسه دیدنشون ،یه نگاه دزدکی ، نگاهی که تنها سهم من از این شاد بودنها و در کنار هم بودنهاست . از کنار تخت ، یارغار همیشگیم که بی وفایی توکارش نیست و زیر بغل می زنم و خودم و می رسونم کنار پنجره ، پنجره ای که با پرده ای ضخیم و تیره ، سدی شده میون من و خنده هایی که بیرون سربه فلک گذاشتن .
به دیوار تکیه می دم و پرده رو آروم کنار می زنم ، طوری که فقط یه چشمم اونها روببینه و اونها متوجه من نباشن که نیستن ، برف بازی و ساختن آدم برفی مانع از رسیدن نگاهشون به پنجره ی اتاق و دیدن من می شه .
نگاهم چرخ می خوره تو حیاط و همه رو می بینم ، حمید ، وحید ، لعیا ، مهدی ، محمد جواد و مائده ، چه شور و نشاطی دارن ، صورتهاشون از سرما و تلاشی که برای دویدن دارن سرخ سرخ شده ، نفس های تند و گرمشون از همینجا هم به چشم میاد .
محمد جواد از پشت سر مائده رو غافلگیر می کنه و گوله برف تو یقه اش می ندازه و جیغ مائده بلند می شه ، اونقدر حسش نزدیک و قابل لمسه که منم سردم می شه و گردنم و جمع می کنم .. مائده دنبال محمد جواد می ذاره ولی حیاط لیزه و نمی تونه بهش برسه و محمد جواد با کشیدن انگشت رو دماغش مائده رو دماغ سوخته می دونه .
در حیاط باز می شه و زن عمو با یه بغل سبزی میاد تو حیاط ، روز برفی و همه دور هم جمع هستن و زن عمو می خواد گرمیِ درکنار هم بودن و با خوردن آش رشته بیشتر کنه ،وقتی می خواد بره خرید میاد و می پرسه چیزی لازم داریم یا نه ،منم صداش و شنیدم که می گفت می خواد آش رشته بار بذاره تا دور هم بخوریم .
اونم از شیطنت مهدی و وحید بی نصیب نمی مونه و گلوله های برف رو سر و صورتش فرود میاد و این حمید مهربون و همیشه دلسوز منه که به داد زن عمو می رسه ، حمیدی که بد بودن رو بلد نیست و یاد نگرفته ، سبزی رو از دستش می گیره و خودش سپری می شه واسه زن عمو که ازدست اون دوتا فرار کنه و به جون اون دوتا غر می زنه که نکنین !!!
شیطنت اون دوتا با خراب کردن آدم برفی لعیا و مائده کامل می شه و لعیا مثل همیشه که قهرش کف دستشه ، لگدی به آدم برفی نصفه نیمه اش می زنه و میاد داخل خونه ، زورش به اون دوتا نمی رسه ، غیضش و نصیب آدم برفیِ بی نوا می کنه ، اخلاقش و عادتش همینه ، من اگر جای اون بودم به جای قهر کردن و ناز اومدن دوباره دست به کار می شدم و آدم برفیم رو از اول می ساختم اما صد افسوس که جای اون نیستم ، حسودی نمی کنم ، هیچ وقت به داشته های دیگران چشم نداشتم و حسرت نخوردم که چرا اونها سالمن و می تونن هر کاری دلشون می خواد انجام بدن ولی من نه یاد گرفتم با سرنوشت کنار بیام ،سرنوشتی که می شد این جوری با این خط سیاه و پیچ درپیچ رقم نخوره .
دوباره بر می گردم تو تختم ، اما بازی اونها همچنان ادامه داره بدون لعیا ، اگر حمید متوجه من بشه که پشت پنجره ایستادم و نگاهشون می کنم ، دست از بازی می کشه و میاد سراغم و من این و نمی خوام ، اون که می تونه بهتره از لحظه هاش استفاده ی لازم رو ببره ، بنا نیست دیگران پاسوز من باشن .
” پرنده های قفسی عادت دران بی کسی
عمرشون و سر می کنن بی همنفس کنج قفس
نمی دونن به چی می گن ستاره …
نمی دونن بهار چه رنگی داره …. ”
خیره به سقف اتاق با خدای خودم درد و دل می کنم ، درد دلهایی که بعضی موقع ها رنگ و بوی گله و شکوه و شکایت به خودشون می گیرن ، نمی خوام ناشکر باشم ، وقتی دست منم می زنم و ادعا می کنم که سرنوشتم رو قبول کردم ناسپاسی کردن معنی نداره ، اما نمی شه ، بعضی وقتها حسرتها و آروزهام قد علم می کنن جلوی چشمم و پررنگ تر از همیشه خودنمایی می کنن ، طوری که نمی شه نگاهم و ازشون بدزدم ، یا خودم بزنم به اون راه که ندیدم که مهم نیستن . حسرت تفاوتهایی که هستن و مثل یه دره ی عمیق و تاریک فاصله انداختن بین من و یه زندگی معمولی .
بغض نیمه جون توی گلوم و باز شدن یک دفعه ای در اتاقم خفه می کنه ، این طور وارد شدن مختص مائده است ، اونه که گاه و بی گاه یادی از من می کنه ، مهربونه ، هم خونه ، نزدیکه ، نه به اندازه ای که سفره ی دلم تمام و کمال براش باز باشه ، در حد و اندازه ی خودش همزبون خوبیه ،نه که اعتمادی نباشه مائده از خواهر خودم به من نزدیکتره ، اما این نزدیکی هم حد و مرز داره .
ـ سلام خانم خواب آلو ، بابا تو روی خرس رو هم سفید کردی با این خوابیدنت !!
نیم خیز می شم وبه تاج تخت تکیه می دم : سلام ، بیدارم .
کنارم روی تخت می شینه : بیداری و ازاین کلبه ی احزان دل نمی کنی؟
می خندم به روش ، خنده ای پراز درد ، اما مائده مثل همه فقط ظاهر این خنده رو می بینه ، چشمم و می چرخونم رو گوشه به گوشه ی اتاقم ، عزلت کده بیشتر بهش می خوره تا اتاق یا به قول مائده کلبه ی احزان … کلبه ی احزانی که دیگه از گلستان شدنش گذشته ، از اول هم امیدی به پر گل و سنبل شدنش نبود ، این اتاق قفسی شده برای به بند کشیدن و به زانو در آوردن آروزهایی که به اندازه دراز بودنشون دور هستن .
با هیجان و برقی که تو چشماشه می گه : برف اومده چه برفی !!
ـ می دونم .
ـ با بچه ها دلی از عزا در آوردیم ، خیلی وقت بود که این جوری برف نباریده .
باچشمهای خودم دیدم اما بروز نمی دم : صداتون و شنیدم .
ـ خیلی تبنلی لیلی ، صدامون می زدی ، حمید اومد دنبالت ، اما تو خواب بودی بیدارت نکرد .
مهربونی حمید برای من ثابت شده است ، تو این دنیای وانفسا و میون این کارزار سرنوشت اگر اون و نداشتم که قبل اینها وا می دادم ، اومد تو اتاقم اما من خودم و به خواب زدم .
ـ دوست داشته منم کنارتون باشم ، وگرنه من کجا و برف بازی کجا ؟
ـ تا حالا هزار بار بهت گفتم لیلی ، تو دیگه خیلی سختش می کنی ، نه تو اولین نفری ، نه آخرین نفر ، همه که مثل تو نبریدن از زندگی .
” آه می کشم بی وسوسه ، بی آرزو”
مائده برای خودش نطق می کنه و از کسانی می گه که از من بدتر هستن ، بیشتر حرفهاش درسته ، اما مسئله اینه که من از یه راه و دو راه بد نیاوردم ، من از هیچی شانس نیاوردم ، تنها نقطه ی عطف زندگی من حمیده ، وگرنه آدمهای این خونه واسه خودشون هم وقت کم میارن ، تکلیف من که دیگه مشخص و معلومه .
مائده حق داره که راحت از این سخت بودن و سخت کردن حرف بزنه .، اون که مثل من حسرت راه رفتن ساده و آرزوی دویدن نداشته ، کف پاش مثل پای من با زمین قهر نبوده ، حس معلق موندن میون بودن و نبودن و با ذره ذره ی وجودش لمس نکرده ، حس اینکه نه هستی که به چشم بیای ! نه نیستی که فراموش بشی !
تا تونسته بچگی کرده ، نگاه پر از ترحم دیگران رو سرش آوار نشده ، عقده ی یه نگاه مهربون مادر و نداشته ، یه درد دل دوستانه وخواهرانه رو دلش سنگینی نکرده ، خار چشم نبوده و سرکوفت سربار بودن نشنیده ، غمباد نگرفته از بغضهایی که سینه ای برای تکیه زدن و خالی کردنشون نداشته و …
با کدوم امید من به زندگی سلام می کردم ؟
حرفهای مائده برای من تکرار مکرراته ، ساکت می مونم تا حرفش تموم بشه ، اگر بخوام اعتراض کنم دوباره می خواد صغری کبری برام بچینه و من حوصله ای نصیحت و پند و اندرز شنیدن ندارم ، برای کسی که خارج گود ایستاده گفتن لنگش کن خیلی راحته .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته دانلود رمان تصویر یک رویا اولین بار در پاتوق رمان | دانلود کتاب و رمان پدیدار شد.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 74

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>