عنوان رمان:آغوش سرکش
نویسنده:ژرژی
تعداد صفحات پی دی اف:۲۵۳
تعداد صفحات جاوا:۱۱۰۱
منبع:سایت نودهشتیا
منتشر شده برای کامپیوتر(pdf)، موبایل(java)، اندروید(apk)، اندروید؛ تبلت؛ آیفون؛ آیپد(epub)
خلاصه:دختری به نام یاسی که سال آخردبیرستانه ویه دختر سرزنده وشیطونه توراه برگشتن ازمدرسه با یه اتفاق ساده خیلی تصادفی بامردی (فرید) آشنا میشه که بعدا متوجه میشه که این آقا پسرصاحب کارمادرشه که یه کارخونه داره ومادرش بعنوان سرپیشخدمت اونجا کارمیکنه وچون برخورداولیشون خوب نبوده باعث میشه که پسرصاحب خونه به فکر تلافی باشه که درنهایت بابرخوردهای بیشتر وپی بردن به مشکلات یاسی سعی میکنه که بهش کمک کنه تابه رویاهاش که قبول شدن تورشته پزشکیه برسه ولی یاسی به دلیل تنفری که از صاحب کارمادرش وخونوادش به دلیل فخرفروشی داره حاضر به قبول کمکش نمیشه ولی درنهایت باکمک فرید میتونه به رویاش برسه ودرکل این داستان باعقب وجلو رفتن درزمان نه سال اززندگی یاسی روروایت میکنه .
آغاز کتاب:
با حرفایی که چنددقیقه پیش ازموناشنیده بودم حسابی به هم ریخته بودم . انگار حرفایی روکه شنیده بودم باورنداشتم. باورم نمی شدکه ازنوهمه چیز دوباره داشت تکرارمی شد. بعدازگذشت نه سال حتی باشنیدن اسمش اززبون مونا اینجورکلافه وبهم ریخته شده بودم ،نمی دونستم بادیدنش بعدازاین همه سال اونم به این شکل چه جوری بایدرفتارکنم .کاملاًگیج وکلافه بودم وازیادآوری خاطرات گذشته که بی وقفه وبدون اینکه بخوام ازمغزم مثل فیلم سینمایی می گذشتندسرم به دوران افتاده بود. تحمل سرم که حال ازشدت درد روی تنه ام سنگینی می کردبرام غیرممکن شده بود .برای اینکه خودم روازاین افکارموذی خلاص کنم سرم روروی دستام روی میزگذاشتم وچشمام روبستم تاشاید اینجوری کمی آرامش پیداکنم.
با آرنجی که به پهلوم خورد سرم روازروی نیمکت برداشتم وبه چشمای شیطون مونازل زدم وبادلخوری گفتم:
- موناجون هرکه دوست داری بزاربرای یه دقیقه هم که شده کپه مرگم روبزارم.
مونادرجوابم باشیطنت گفت:
- پاشو خانم تنبله ،مگه این جاجای خوابه ، یکی نیست ازت بپرسه دیشب چه غلطی میکردی که اومدی توکلاس بگیری بخوابی؟!
درحالی که چشمام اززورخواب بازنمی شدگفتم:
- خوبه خودت می دونی دیشب تادیروقت امتحان ریاضی می خوندم.
- ازبس خرخونی دیگه!
حوصله کل کل کردن بامونارونداشتم پس باالتماس گفتم:
- توراخدامونافقط بزار این چنددقیقه زنگ استراحت رویه چرتی بزنم.
اماهنوزحرفم تموم نشده بودکه صدای زنگ کلاس بلندشد. وموناباخوشحالی گفت:
- پاشو تنبل ،پاشوبریم که دلم برای یه والیبال درست وحسابی لک زده.
انگاردیگه وقتی برای چرت زدن نبود . اون زنگ ورزش داشتیم پس باحالت شل ووارفته ای کیف ووسایلم روجمع کردم وهمراه مونابه طرف سالن سرپوشیده که طرف دیگه مدرسه درست روبروی کلاس ها واقع شده بود رفتیم .
وقتی واردسالن چندمنظوره شدیم تقریباًبیشتر بچه ها لباس های ورزشی پوشیده بودند .من وموناهم سریع لباسهامون روتعویض کردیم .مونابه طرف بچه هاکه درحال گرم کردن بودند رفت ومن هم بادیدن معلم ورزش به سمتش رفتم
- سلام خانم اشراقی
درجوابم لبخندزد
- سلام خانم کاپیتان !وبعداضافه کرد بروتوزمین گرم کن تابازی روشروع کنیم .
من که هنوزخواب آلود بودم گفتم:
- خانم اشراقی میشه اول من برم یه آبی به دست وصورتم بزنم.
خانم اشراقی بامهربونی نگاهی بهم انداخت
- برو….کاملاًمعلومه که امروزرومود خوبی نیستی.
به سمت دستشویی به راه افتادم وتوی راه همش به این فکر می کردم که چرااین سال آخری روبی خیال ورزش نمی شدم .آخه من باوجوداینکه شاگرد ممتاز کلاس بودم برعکس بیشتر بچه زرنگای مدرسه که فقط درس میخوندن به ورزش علاقه زیادی داشتم وبه خاطر استیل بدنی وساقهای بلندوکشیده ای که داشتم به گونه ای که ازهم کلاسی هام یه سروگردن بلندتر بودم به قول خانم اشراقی جون می دادم برای والیبالیست شدن.حالادوسالی می شدکه کاپیتان تیم والیبال مدرسمون هم بودم .
وقتی که فکرش رو می کردم می دیدم که امسال که سال آخردبیرستان بودم بااین حجم درس وامتحانات وازهمه بدتر استرس کنکور این ورزش واسترس مسابقات بین مدارس دیگه واقعاًبرام زیادی بود اماهمونطورکه قبلاً گفتم واقعاًوالیبال رودوست داشتم ونمی تونستم قیدشو بزنم .تواین افکاربودم که به دستشویی رسیدم .
بعدازاینکه آبی به دست وصورتم زدم ، به سالن برگشتم . خنکای آب خواب رابه طورکلی ازسرم پروند وخوشحال وقبراق شروع کردم به گرم کردن وبعدبچه ها دوتیم شدن وشروع کردیم به بازی کردن . بازی حسابی گل کرده بودوبچه هاباشوروهیجان درحال بازی بودند وبچه هایی هم که بیرون روی سکوهانشسته بودند تیم های مورد علاقشون روتشویق می کردند .
امتیازات ۱۸ به ۱۵ به نفع تیم من بودکه تومنطقه سرویس قرار گرفتم . اماصدای بچه ها رابه وضوح می شنیدم که دادمی زدند:
- توره !اوته !
کارهمیشگیشون بود ووقتی که من تومنطقه سرویس بودم کلی جیغ ودادراه می انداختندتاسرویس روازدست بدم .
درجواب جیغ ودادشون به شوخی گفتم:
- چشمتون کور الان نشونتون میدم.
بعدبااعتمادبه نفس پریدم وسرویس پرشی زدم که توپ بدون هیچ دریافتی توی زمین روبروفرود اومد.
غرولند وکل کل تشویق کننده های دوتیم بلندشدوبازی ادامه پیداکرد. مشغول بازی بودیم وچیزی به پایان مسابقه نمونده بودکه زنگ زده شد. باپایان کلاس ورزش خانم اشراقی سوت پایان روزد وتیم ماروکه امتیاز بیشتری داشت برنده اعلام کردکه غرغربچه هابلند شد. بچه های دوتیم طبق معمول شروع کردند به کری خوندن براهمدیگه ولی من که دیگه انرژیم واقعاًتموم شده بودخسته به سمت وسایلم که گوشه زمین بودرفتم وشروع به تعویض لباسم کردم .
وقتی به بچه هانگاه می کنم می بینم که بایه نوع عجله درحال تعویض لباس هستند .دلیلش هم کاملاً معلومه چون نمی خوان که ازسرویس مدرسه جابمونند.
باآرامش مشغول تعویض لباسم شدم که مونا درحالی که کامل لباس پوشیده بودبه طرفم اومد
- توچرااینقدرلفطش میدی نکنه امروزباسرویس نمیای؟
به نشونه مثبت سری تکون دادم که مونا متوجه شدودرحالی که به طرف درب سالن می رفت گفت:
- خوب یاسی جون من برم تابه سرویس برسم .فردامی بینمت.
بروبه سلامتی گفتم ومشغول جمع وجورکردن وسایلم شدم .نگاهی به دوروبرم می اندازم همه بچه هارفتن پس آروم به سمت درب سالن میرم وبعدازطی کردن محوطه ازمدرسه خارج میشم.
دیشب بارون اومده وخیابون هم خلوت ،امروزجون میده برای پیاده روی . ازاونجایی که خونه ی مایه خیابون بالاترازمدرسه است من بعضی وقتاترجیح میدم به جای سرویس پیاده به خونه برگردم وامروزهم یکی ازاون روزاست .
ازعرض خیابون عبورمی کنم وواردپیاده رومیشم . همیشه عاشق هوای بعدازبارونم. نگاهی به آسمون میکنم .آسمون کاملاًآبی وصافه ،فقط چندتکه ابرسفیدکه شبیه پشم گوسفنده توآسمون به چشم می خوره .پیاده رووآسفالت خیابون که بوسیله ی بارون شسته شدن ازتمیزی برق میزنن وبرگهای درختای کنارخیابون هم سبزتروشاداب ترازهمیشه به نظرمی رسن توی تک وتوک چاله چوله کنارپیاده روپرازآب باورنیه که دیشب باریده .
هوای تمیزروبایک نفس عمیق باولع فرودادم واحساس بهتری پیدا کردم .هواکمی سوزداره پس پالتوکرم رنگی روکه مامان تازه برام خریده واین اولین باریه که می پوشمش بیشتر به خودم می پیچم .درحال لذت بردن ازاین همه لطافت وهوای عالی بودم که باپاشیده شدن چیزی توصورتم شوکه میشم .
چندلحظه ای گذشت تااینکه متوجه بشم چه اتفاقی افتاده .
ماشینی به سرعت ازکنارم گذشته بودوآب چاله ی کنارخیابون روپاشیده بود به سروصورتم. کل پالتو کرمم زیرآب وگل وکثافت کاملاًلک شده بودوصورتم هم خیس آب وگل شده بود.
نوشته دانلود رمان آغوش سرکش اولین بار در پاتوق رمان | دانلود کتاب و رمان پدیدار شد.