عنوان رمان:ترشیده ها
نویسندگان:شکیلا ش & آوا (ونوس)
تعداد صفحات پی دی اف:۲۰۷
تعداد صفحات جاوا:۷۹۱
منبع:سایت نودهشتیا
منتشر شده برای کامپیوتر(pdf)، موبایل(java)، اندروید(apk)، اندروید؛ تبلت؛ آیفون؛ آیپد(epub)
خلاصه:می شه اسمش رو خلاصه گذاشت ولی یه توضیح کوچلو داستانمون درباره دو نفره تازه یادشون اومده که سنشون رفته بالا و ولی یالقوز موندن … خوب ترشیده ان دیگه نه ؟
آغاز کتاب:
_ برو دیگه همه رفتن !
چند قدم از مینا دور شدم دوباره برگشتم طرفش گفتم :
_ مینایی من استرس دارم خو
مینا با حرص اومد طرفم هلم داد طرف سالن گفت :
_ جهنم شو سر زشت … اگه یه سال بکش نخونده بودی می گفتم نرو سال دیگه برو … زود زود برو که الان در سالن رو می بندن
مینا بالا سرم وایساد تا کارت ورود به جلسه رو نشون بدم وقتی مطمئن شد رفتم داخل رفت.. چند تا نفس عمیق پشت سر هم کشیدم … خدایا به امید خودت
به شماره های روی صندلی نگاه میکردم ببینم شماره ی من کجاست … نگاهم به دختری افتاد که یه نایلون پر از کیک و شیرینی و آبمیوه و رانی تو دستش بود … ریلکس کلیپسش رو از سرش در آورد و به دسته ی صندلی چسپوند … با آرامش تمام چند تا مداد و پاکن رو روی دسته ی صندلیش گذاشت و آبمیوهاش و کیک هاش رو هم بیرون آورد و جلوی پاهاش گذاشت … منم با دهن باز داشتم نگاش میکردم
_ ببخشید خانوم مراقب ؟
با من بود الان ؟ اهمیتی ندادم و نگاهی به روی صندلیا کردم تا صندلی خودم رو پیدا کنم
_ خانوم مراقب … ببخشید
برگشتم سمت صدا یه دختربچه ۱۸ ساله بود … یه تای ابرومو بالا دادم
_ ببخشید صندلیم و پیدا نمیکنم
مامانت مراقبه … بابات مراقبه بیشعور … به من میگی مراقب … یه مراقبی نشونت بدم اون سرش نا پیدا … سر سری نگاهی به کارتش انداختم و گفتم
_ فکر کنم تو سالن بالایی باشه
با ابروهایی بالا پریده نگاهم کرد
_ آخه به من گفتم از … شماره تا این شماره … اینجان
_ حتما اشتباه بهت گفتن …
ناباورانه نگام کرد و از سالن رفت بیرون … به درک تا تو یه یه علف بچه به من نگی مراقب … بالاخره صندلیمو پیدا کردم و نشستم … نفسی از سر آسودگی بیرون دادم … یه دختره جلوم نشسته بود و بربر منو نگاه میکرد … فکر کنم با عروسی اشتباه گرفته بود جلسه رو … یه کم نگام کرد … به صندلی بغل دستیش گفت
_ اه از جلسه کنکور هم شانس نیاوردیم … اینجا هم مراقب زرت میاد تو حلقمون
من حال شما رو جا نیارم بانو نیستم … حالا صبر کن … خلاصه برگه ها رو توزیع کردن … تازه اون دخترها متوجه شدن بنده داوطلبم … سوالای عمومی رو تند تند جواب دادم …. خوب دیگه مغز متفکر بودم … داشتن پاسخنامه ها رو جمع میکردن که نگاهم به دختره افتاد … نگاهی به اطرافم کردم …. کسی حواسش نبود ….پاهامو دراز کردم و چسپوندم به صندلی تو دلم تا سه شمردم و صندلی رو هل دادم جلو … سریع پامو جمع کردم و به شماره صندلیم زل زدم … انگار نه انگار… داد مراقب رفت بالا .. اون دختره فیس فیسو هم اگه خودش رو نگرفته بود پخش زمین میشد … دختره با لبایی آویزون نگاهی به مراقب و نگاهی به من کرد …. منم با حالت استفهام نگاش کردم
مراقب _ اینجا جلسه کنکوره … یعنی چی این کاره
خانوم فیس فیسو _ خانوم من …
پرید وسط حرفش
_ بسه دیگه بشین جواب بده … سکوت جلسه رو بهم نریز
ای دلم خنک شد ای دلم خنک شد … دختره مشنگ تا تو باشی و به من نگی مراقب … با استرس شروع کردم به جواب تست ها رو دادن … وسطاش هنگ کرده بودم … چند بار نفسم رو دادم بیرون … خانم مراقب انگار متوجه شده بود اومئ نزدیک
_ حالتون خوبه ؟
سری تکون دادم و شروع کردم با استرس بقیه تست ها رو زدن … بالاخره تموم شد … همزمان که من تموم شدم وقتمون هم تموم شد … دستم رو گذاشتم رو گردنم و چند بار گردنم رو چپ و راست کردم … نگاهم خورد به دختری که فرستادمش دنبال نخود سیاه … با اخم منو نگاه میکرد .. نیشمو نشون دادم و وسایلام رو جمع کردم و اومدم بیرون…موبایلم رو که تحویل گرفتم شماره مینا رو گرفتم ..
_ الو ؟
_الو مینا کجایی تو؟
مینا _ من با حمید بیرونم تو کجایی امتحانت تموم شد ؟
به طرف سر خیابون رفتم و گفتم :
_ پ ن پ من الان سر جلسه ام و از اینجا دارم با تو حرفم می زنم ای لاویو کنکور!
مینا _ هر هر دختره بی مزه من تا پنج دقیقه دیگه سر خیابونم
_ باشه منتظرم
گوشی رو قطع کردم و به طرف سر خیابان رفتم .. ماشین حمید رو از بین ماشین ها تشخیس دادم .. کنار پام ترمز کرد و شیشه رو داد پایین و سرش رو آورد بیرون و با لحن کشداری گفت :
_ بفرمایید خانوم میرسونمتون
اخمام رفت داخل هم با حرص کیفم رو تو سرش کوبیدم و گفتم :
_ خاک تو سرت حمید با این سنت زنتم کنارت نشسته داری اینجور با یه خانوم حرف می زنی؟ یه کم سنگین باش..
در عقب رو باز کردم و نشستم داخل ماشین.. مینا داشت ریز ریز می خندید .. یه نیشگونی از بازوش گرفتم که جیغش رفت هوا
_ دختره چشم سفید تو همینجور بهش خندیدی که شوهرت اینجور رفتار می کنه..
دو تا شون مثل بچه های خوب نشستن و چیزی نگفتن …
از در وارد شدم بلند گفتم :
_سلام مامان ….
همزمان یه چیز محکم خورد وسط پیشونیم … باز حتما پرهام اومده … تیر پلاستیکی رو از پیشونیم کندن و از راهرو وارد هال شدم … همون موقع پرهام پرید جلوم
_ سلام عمه جون … خوبی ؟
روی پام نشستم و گفتم:
_ مگه توی پدرسگ میزاری
دستش رو گرفت رو دلش که بلند خندید … دستش رو گرفتم و کشوندمش تو بغلم بوسش کردم
_ با کی اومدی ؟
_ با مامان و پوریا
همون موقع سوگند خانوم از تو آشپز خونه اومدن بیرون … با یه لحن کاملا مزخرف گفت
_ سلام خانوم داوطلب … کنکور داشتی ؟ چیکار کردی ؟ بیا ناهار رو بخور که فکر کنم حسابی گرسنت باشه بعد اون همه فکر کردن
بعد میگن خواهرشوهر این جور اون جور … خوب کرم از خود درخته … فقط بلده تیکه بندازه زنیکه … استغفرالله … حیف که زن داداشمه ..
یه لبخند زورکی زدم و گفتم
_ پس داداش بهمن ؟ نمیاد ؟
_ نه … کارخونه کار داره … بیا ناهار حاضره … تا مامانت نمازش رو تموم کنه تو هم برو لباست رو عوض کن و بیا
نوشته دانلود رمان ترشیده ها اولین بار در پاتوق رمان | دانلود کتاب و رمان پدیدار شد.