Quantcast
Channel: پاتوق رمان |دانلود کتاب و رمان »دانلود رمان epub
Viewing all articles
Browse latest Browse all 74

دانلود رمان رفتم که ناتمام بمانم

$
0
0

عنوان رمان:رفتم که ناتمام بمانم

نویسنده:taraneh.y

تعداد صفحات پی دی اف:۳۷۴

منبع:سایت نودهشتیا

 

منتشر شده برای کامپیوتر(pdf)، موبایل(java)، اندروید(apk)، اندروید؛ تبلت؛ آیفون؛ آیپد(epub)

 

خلاصه:داستان در مورد دختری است که تاوان می دهد. تاوان گناهی بزرگ… راهی را انتخاب می کند که نمیداند به چه ختم می شود!
مقدمه:
من محکوم به اعدامم…
عشق من محکوم به اعدام است…
چندی بعد من دعوت مرگ را پذیرا خواهم بود و رویای عشق تو را در آغوش سرد گور باز می گویم.
کاش هیچگاه تو را نمی دیدم…
کاش هیچ گاه عشقت را به دل نمی دادم…
کاش در چشمانت نگاه نمی کردم…
کاش…!
دلتنگت می شوم مردِ بی رحم!
من می روم…
من می روم و تو با شعف نگاه می کنی… به جان دادنم… به نفس های آخرم!
به حقیقت در حال گذرم…
پشت سرم آب نمی ریزی…؟
هنوز در مورد صفحه ی نقد تصمیمی نگرفتم.
داستان هم که عاشقانه است!
همین…
با همراهی گرمتون خوشحالم کنین!
ممنونم!

 

 

 

 

 

آغاز رمان:
۶ ماه و ۱۷ روز است که روی دیوار زندان چوب خط می کشم…
اما نه برای آزادی!
برای مرگ…!
روی تخت زهوار در رفته که می نشینم ناله اش به آسمان می خیزد!
آخر تو چرا ناله می کنی…؟
قلب من است که مالامال درد است!
صدای راحله ،همان زن هراس انگیز، را می شنوم:
_ باز چه مرگت شده پاپتی؟
نفس نفس می زنم!
او هم دستش به خون آلوده شده… درست مثل من!
قد مهایش در تاریکی میله ی آهنین داغی است که در جگرم فرو می کنند…
شاید هم در قلبم! درست در مرکز آن!
در تاریکی چشم هایش را به من می دوزد و با صدای بلندی میگوید:
_ چته…؟ چه مرگته…؟ دِ لامصب بیگیر بکپ دیگه!
آب دهانم را با سر و صدا قورت می دهم…!
گمان میکنم او تشنه به خون من است… درست مثلِ… مثل همان مرد!
چانه ام را بین دستش می فشارد…
از درد چشمانم را می بندم.
_ سلیطه ی کثافت راست راست تو چشمای الیاس خان نیگا میکنی…؟
الیاس خان اسم دیگری است برای خودش!
می خواهد نشان دهد قوی است و قدرتمند…؟
نه او دیوانه است!
صدای بم و کلفت سیما را می شنوم:
_ چی شده الیاس خان…؟!
پوزخند میزند: به گمونم دوباره جوجو خواب چوبه ی دار دیده!
سیما قهقهه میزند:
_دهه! به جون شوما ندا بدی خودم خونش رو حالا میکنم!
دندان های سیاه و کرم خورده اش را نشانم میدهد:
_ لازم نی…! ( نگاهم میکند) زبون بی صاحابتو موش جویده مُردنی…؟
خدا میداند چه می کشم تا اشکم روان نگردد!
_ بیبین… همه ی آدمایی که اینجان زیر تیغن… اعدام!
«اعدام» پتکی اهنین بر مغزم فرود می اید!
فرجام راه من نیز همین است!
_ ملتفتی که…؟ حالا بذار تا وقتی زنده ایم عین آدم کپه امون رو بذاریم! اقلکن بذار یه چند روزی اب خوش از این گلوی وا مونده بره پایین!
ضربه ای محکم به سرم وارد میکند: رفت تو اون مخ پوکت… یا نه؟
سری تکان میدهم!
چانه ام را محکم تر فشار میدهد: نشنفتم بله اتو…!
با من من میگویم: بَ… بله! فَ… فهمیدم!
می خندد: ها…! حالا شد!
چند قدم بیشتر بر نمیدارد…
برمیگردد و با لبخندی شیطانی میگوید:
_ بینم! تو واقعا قاتلی…؟
صدای مسخره ی سیما بلند می شود: پَ چی…؟ منتهاش نه از اون قاتلا! قاتل پشه ای… مگسی… چیزی… ها؟
راحله چانه اش را می خاراند: هر طور حساب میکنم نمیشه! توی لاجون رو بذارن روی ترازو کُلهمش میشی ۴۰ کیلو!
تو و قتل…؟ ولمون کن! شوخی اشم خنده دار نی!
نفس هایم به شماره می افتد!
لرزان اما محکم میگویم: من قاتلم!
رنگ از صورت راحله و سیما می گریزد!
آری من قاتلم…
قاتل…!
***
در محوطه ی زندان تک و تنها نشسته ام…!
قلبم تیر می کشد…
نه… نه اشتباه شد انگار…
سینه ی من خالی از قلب است!
قلب من در دست آن مرد است!
اما او…
نه نباید به او فکر کنم…!
چگونه دیشب را سحر کردم…؟
دختری کنارم می نشیند…
_ مزاحم خلوتت که نیستم؟
_ فرقی نداره!
لبخند می زند و من با تعجب به لبخندش نگاه میکنم!
پررنگ تر می خندد: چیه؟ چرا اینطوری نگام می کنی…؟
_ تو… تو هم آدم کشتی…؟
نفس عمیقی می کشد: خجالت می کشم از خودم…! تو چی…؟
سرم را پایین می اندازم…!
_ کشتم…!
_ بهت نمیاد!
_ مگه همه ی آدم کُش ها از اولش آدم کُشن…؟
_ نه…
_ خوبه…! خوبه که می فهمی! این روزا هیچ کس منو نمی فهمه!
با تردید می پرسد: دلت پُره… نه؟
آه می کشم: پُر… پُرِ پُر!
_ چرا آدم کشتی…؟
دوباره لرز به جانم می افتد…
آرام همان حرفی را که به قاضی گفتم تکرار میکنم:
_ برای پول…!
اما درونم فریاد می زند« نه…! نه برای پول نبود…!»
درونم فریاد می زند« من قاتل نیستم»
آرام میگوید: کی و کشتی…؟
سعی میکنم تا باور کند:
_ یه زن باردار رو…!
در سکوت با ترس نگاهم می کند…
_ چی میگی دختر…؟
پوزخند میزنم: آب از سرم گذشته!
_ تو… تو معصومی!
_ بذار لب کوزه آبشو بخور…!
_ نمیتونم باور کنم!
نگاهش میکنم…
دستم را سفت می چسبد:
_ تو قاتل نیستی…! نخواه باور کنم!
اشک هایم امانم را بریده اند…
با صدای خفه ای میگویم: من عاشقم…!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نوشته دانلود رمان رفتم که ناتمام بمانم اولین بار در پاتوق رمان | دانلود کتاب و رمان پدیدار شد.


Viewing all articles
Browse latest Browse all 74

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>